خرافه سیزده به در، نماد عقب افتادگی فرهنگی
سخنرانی شهید مطهری با موضوع دفاع از سیزده و مبارزه با خرافات
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین بارئ الخلائق اجمعین و الصلوة و السلام على عبدالله و رسوله و حبیبه و صفیّه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیدنا و نبینا و مولانا ابالقاسم محمّد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
(وَ کُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ کِتاباً یَلْقیهُ مَنْشوراً).
بحث امروز من در اطراف «خرافه سیزده»
است. عنوانی که در تابلو و روزنامه ذکر شده است «خرافه سیزده » است و شاید بهتر
بود عنوان را «دفاع از سیزده » قرار میدادیم و البته کوشش میکنم عرایض خودم را
در یک وقت کوتاهی مختصر بکنم. بنابراین بحث ما درباره «دفاع از سیزده » است.این
عددی که بدون ارتکاب هیچ جرم و جنایتی و بدون هیچ سابقه سوئی، این بشر ظالم ستمگر
و این بشر جَهول ظَلوم ـ به تعبیر قرآن ـ او را محکوم کرده و برای او نحوست و
شئامت قائل شده است و گناهان و جرمها و جنایات و تبعات و آثار سوئی که این گناهان
و جرمها و جنایات دارد که تمام اینها را خود بشر مرتکب شده است، همه را- زیرکانه
یا احمقانه- از دوش خودش برداشته است و به دوش چیزهای دیگری که آنها را نحسها و
شومها نامیده، گذاشته است. و در میان همه اشیائی که بشر برای آنها شئامت و نحوست
قائل است اعداد سهم بیشتری دارند.
حال روی چه حسابی، چه عرض کنم، ولی در مجموع بشر در این مسئله بیشتر پاپیچ اعداد شده است و در میان اعداد هم از همه- به اصطلاح- مظلومتر و بیچارهتر و توسری خورتر عدد سیزده بوده است. حال چطور شده است که این عدد اینطور توسریخور از کار درآمده است، باید جامعه شناسان، تاریخشناسان، آنهایی که در تاریخ فکر بشر و تاریخ اقوام مطالعه دارند این را به دست بدهند و برای ما بیان کنند که چرا اولاً عدد از هر شیء دیگر بیشتر مورد این هجوم بشر واقع شده است، و ثانیاً چرا در میان عددها عدد سیزده از اعداد دیگر توسریخورتر از آب درآمده است؟
ما سابقاً خیال میکردیم که این امر اختصاص به ملت ما یا ملتهای ما دارد؛ بعد اطلاع پیدا کردیم که ملتهای به اصطلاح پیشرفته- یعنی اروپاییها و آمریکاییها- صد درجه بیشتر از ما به این عدد تهاجم کردهاند. در میان ما من ندیدهام جز اینکه سیزده صفر یا سیزده فروردین و احیاناً سیزدهم هر ماه را، یعنی این روزهای معین را، مورد حمله و هجوم قرار بدهند و منحوس بشمارند و کم در مورد دیگر دیدهام؛ همینقدر یادم هست که من بچه بودم، در فریمان خودمان که به یک معنا قصبه و ده است و محل زراعتی است، سر خرمن که میرفتیم، سالارها وقتی خرمن میکشیدند یک آداب و تشریفاتی قائل بودند برای اینکه خرمن برکت پیدا کند.
یکی از آن آداب و تشریفات این بود که وقتی پیمانهها را پر میکرد، به سیزده که می رسید، برای اینکه مبادا نحوست سیزده برکت را از این خرمن بگیرد، نمیگفت سیزده، می گفت زیاده. بعد میگفت چهارده. میترسید اگر سیزده بگوید برکت از خرمن گرفته شود. البته یک دهاتی بیسواد بیش از این فکرش نمی رسد، بخواهد خودش را از چنگال سیزده فرار بدهد کلمه سیزده را تبدیل میکند به زیاده، با اینکه رابطه ای میان سیزده و زیاده نیست. اما اگر تحصیلکرده می بود و تحصیلات عالی را طی کرده بود، اگر در حد شهرداری تهران معلومات می داشت، به شکل دیگری به نحوست سیزده رسمیت میداد و به شکل دیگری از آن فرار میکرد؛ پلاک¬هایی که روی خانه ها و مغازه ها می زند، نمی نویسد زیاده، می نویسد:
«1+12» یا «2+11» و یا «1-14» مبادا اگر رقم سیزده در اینجا باشد خدا نخواسته کارهای شهرداری از این نظم بسیار بسیار اساسی که دارد- که امروز خیابان را آسفالت میکند فردا میآید شکمش را پاره میکند و دل و رودهاش را بیرون میآورد- خارج شود.
ریشه فکر نحوست سیزده
اساساً این فکر از کجا پیدا شده است؟ من نمیخواهم و همچنین نمیتوانم در این وقت مختصر اینها را بحث بکنم، چون از بحث قرآنی و حدیثی خودم می مانم، به ـ طور اجمال عرض میکنم: به نظر من دو خاصیتی که در بشر هست سبب پیدایش فکر نحوست در اشیاء و اعداد شده است. یکی اینکه بشر بهطور کلی خودخواه است، یک حالت گریز از مرکزی در مسئله تقبل مسئولیتها دارد، یعنی نمیخواهد مسئولیت شکستهای خودش را متوجه خودش بکند. همیشه دنبال این میگردد که یک چیز دیگری پیدا کند و بگوید این بدی، این شکست، این بدبختی که پیدا شد، این من نبودم، این فکر من نبود، این خُلق من نبود، این روح من نبود، این عادت اشتباه من نبود، این جهل و نادانی من نبود که باعث این شکست شد، یک چیز دیگری بود. این یک علت بوده است که بشر برای اینکه از تقبل مسئولیتها فرار کند، آمده است برای اشیاء، برای چهارشنبه، برای 13، برای 25، برای صدای کلاغ، برای صدای جغد نحوست قائل شده است.
خاصیت دیگر، روح تنبلی است که در
انسان می باشد. انسان وقتی بخواهد علت قضایا را بفهمد، باید از طریق علمی و عقلی
کاوش و تفکر و جستجو و تفحص کند تا علت واقعی اشیاء را درک کند، ولی با خیال، همه
قضایا را زود میشود حل کرد. اگر در جنگی شرکت کردیم و شکست خوردیم، چنانچه بنا
بشود روی اصول دقیق علمی بررسی کنیم که چرا شکست خوردیم، دو ناراحتی دارد: یکی
اینکه می رسیم به اینکه خودمان مسئول این شکست بودیم؛ دوم اینکه مدتها باید زحمت
بکشیم، به خودمان رنج بدهیم تا علتها را به دست بیاوریم؛ بعد رنج دیگری متحمل
شویم آن علتها را از میان ببریم و وضع خودمان را اصلاح کنیم. ولی با یک کلمه
خودمان را راحت میکنیم، می گوییم علت اینکه ما در این جنگ شکست خوردیم این بود
که مثلاً در روز چهارشنبه شروع کردیم یا روز سیزده بود یا وقتی¬که از شهر خودمان
خارج میشدیم سگی جلو ما در آمد عوعویی کرد و این نحوست داشت و شکست ما اثر عوعو
آن سگ بود.
بیان قرآن کریم
قرآن کریم این مسئله را به شکل عجیبی طرح میکند. اولاً به اقوام مختلفی نسبت میدهد؛ به آل فرعون، به مردم عاد و به مردم انطاکیّه، که اینها در مقابل دعوت رسل اظهار تطیّر میکردند؛ یعنی فال بد می زدند و قرآن کریم در آیات زیادی با کمال صراحت این مطلب را میگوید که منشأ فال بد، هر شومی و نحوستی که وجود دارد، خارج از وجود خود بشر نیست؛ یعنی بشر ممکن است فکر و عقیدهاش فکر و عقیده شومی باشد؛ وقتی ـ که فکر و عقیدهاش سراسر خرافه و جهالت است، شومی در جهالت است. شومی جز در اخلاق فاسد در جای دیگری نیست. شومی جز در اعمال پلید در چیز دیگری نیست.
از نظر سعادت بشری، اگر بخواهیم حساب کنیم چه کشفی بزرگترین کشفها در دنیاست، من خیال میکنم بزرگترین کشفی که در دنیا به حال بشر مفید و سعادتمند است و بسیار عمیق و ارزنده است، ولی بشر کمتر میخواهد زیر بار آن برود این کشف است: «دَواؤُکَ فیکَ وَ داؤُکَ مِنْکَ»، ای بشر! دردت از خودت برمی خیزد، منشأ بدبختی تو خودت هستی نه چیز دیگر، سرنوشت شوم را خودت به دست خودت برای خودت به وجود می آوری، سرنوشت شوم تو به دست دیگری نیست. و همچنین تبدیل سرنوشت هم جز به دست خودت نیست؛ چاره این شومی و این سرنوشت بد هم در وجود خود توست. (وَ کُلَّ انْسانٍ الْزَمْناهُ طائِرَهُ فى عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ یَوْمَ الْقِیمَةِ کِتاباً یَلْقیهُ مَنْشوراً)؛ در عرب چون اصل فال بد زدن را از مرغها گرفته بودند و بعضی از مرغها را شوم حساب میکردند لهذا فال بد زدن را «تطیّر» می نامند. از صدای کلاغ یا نوای جغد فال بد میگرفتند.
در تواریخ نوشتهاند و در کتب مقاتل دیدهام که وقتی اسرای اهل بیت را وارد شام میکردند و مردم به استقبال بیرون آمده بودند، گویا خود یزیدبنمعاویه هم به جایی در بیرون شهر آمده بود و در آنجا کلاغی صدا کرد و او از این امر فال بد گرفت، بعد این رباعی را گفت:
لَمّا بَدَتْ تِلْکَ الرُّؤوسُ وَ اَشْرَقَـتْ/صاحَ الْغُرابُ فَقُلْتُ صِحْ اوْ لاتَصِحْ
تِلْکَ الشُّموسُ عَلى رِدى
جیرونِ/فَلَقَدْ قَضَیْـــتُ مِنَ النَّبِىِّ دُیونى
میگوید: وقتی که آن سرها و آن خورشیدها (مقصودش زنان اسیر است) از دور بر مافوق
جیرون (نام نقطهای بوده است در بیرون شام، شاید الآن هم به این اسم باشد) پیدا
شدند، کلاغ آمد فریاد کشید، من این را به فال بد گرفتم که عاقبتِ کارم بد خواهد
شد، ولی به کلاغ گفتم تو میخواهی فریاد بکن می خواهی فریاد نکن، من دَینی را که
به پیغمبر اسلام داشتم ادا کردم.
بیان روایات پیغمبر اکرم در کمال صراحت فرمود: «رُفِعَ عَنْ اُمَّتِىَ الطِّیَرَةُ»؛ در امت من تطیّر و فال بد وجود ندارد. خود پیغمبر اکرم اشیاء را به فال نیک میگرفت و هرگز فال بد نمیزد و از فال بد منع میکرد. فرمود: «إِذَا تَطَیَّرْتَ فَامْضِ وَ إِذَا حَسَدْتَ فَلَا تَبْغ»؛ هر وقت به دلت بد آمد، با آمدن چیزی دلت چرکین شد تطیر زدی، اعتنا نکن، مخصوصاً برو. باز فرمود: «لاتُعادُوا الْاَیّامَ فَیُعادیکُمْ»؛ با ایام و روزگارها اعلام دشمنی نکنید که آنگاه آنها دشمن شما میشوند.
امام صادق فرمود: تطیّر چیزی است که اگر
سخت بگیری بر تو سخت میگیرد،چون وقتی سخت میگیری خودت هستی که بر خودت سخت
میگیری، و اگر سست بگیری بر تو سست میگیرد؛ اگر اعتنا نکنی میبینی چیزی نبوده است.
خیلی جمله عجیبی است!
آیات قرآن درباره قوم عاد
به هر حال مسئله تطیّر و فال بد زدن مسئله ای است که در اسلام به هر نام و عنوانی
محکوم است و چنین چیزی وجود ندارد. در سراسر تعلیمات اصیل اسلامی شما کلمه ای در
این موضوع پیدا نمیکنید. ما کلمه نحس و یوم نحس را در دو جای قرآن داریم. خیلی
جالب است؛ هر دو جا هم درباره قوم عاد است پس از نزول عذاب بر آنها. (اِنّا
اَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فى یَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِر) یا:
(فَاَرْسَلْنا عَلَیْهِمْ ریحاً صَرْصَراً فى اَیّامٍ نَحِساتٍ). کلمه «نحس»
در این آیه را مفسرین دو جور معنی کردهاند؛ یکی اینکه مقصود این است که روز سرد و
پر باد و غباری بوده است؛ چون روز سرد و پر باد و غباری بوده است قرآن «نحس» گفته
است، زیرا کلمه نحس جز سختی و شدت یا ترسناک و وحشتزا بودن مفهوم اصلی دیگری
ندارد.
بعضی گفتهاند (این به نظر من جالبتر
است) مقصود این است که در یک روز شومی [چنین کردیم.] خود قرآن در کمال صراحت اعلام
میکند این مردم معذب شدند، چرا معذب شدند؟ به خاطر اعمال و افکارشان، به خاطر
طغیانهایشان در مقابل امر الهی. آن روزی که مردم آن سرنوشت محتوم را از عمل
خودشان پیدا میکنند و دچار نکبت و بدبختی میشوند، قرآن آن روز را روز نحس میداند.
آن روز، دیگر نه چهارشنبه است نه پنجشنبه، نه جمعه، نه شنبه ... و نه اول نه دوم
نه سیزده ... هر روزی که مردمی به کیفر اعمال خودشان گرفتار شدند و در عقوبت
اعمال خودشان دست و پا زدند، بدانند در روز نحسی گرفتارند. خود قرآن توضیح میدهد:
(قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ
مِنْ تَحْتِ اَرْجُلِکُمْ أوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعا).
وضعیت فعلی ما
ممکن است شما بگویید الحمدلله ما که معذب نیستیم، پس ما در هیچ روز نحسی قرار
نگرفتهایم؛ اتفاقاً ما الآن باید بفهمیم تمام روزهای ما نحس است؛ روز اول فروردین
ما هم نحس است؛ چون ما به نص قرآن مجید مردم معذبی هستیم، مردمی هستیم که خودمان
به جان یکدیگر افتادهایم. ما تمام ملل مسلمان، امروز در ایّام نحسات به ـ سر می
بریم. آن عذاب الهی که می بینید، مظهر اعلایش اسرائیل است، چرا؟
اعمال خودمان. ما که قرنها جز در راه جدایی و دشمنی و تحریک اعصاب علیه یکدیگر قدم برنداشته ایم طبیعی است که دشمن مسلط شود. ما اگر بخواهیم از این نحس خارج شویم چه باید بکنیم؟ آیا برویم بیرون شهر، سبزه ها را گره بزنیم تا از نحسی خارج شویم؟! با سمنو پختن از نحسی خارج می شویم؟! با سبزه را در روز سیزده از خانه بیرون ریختن از نحسی خارج می شویم؟! بیچاره! چرا خانهات را در این روز رها میکنی و می روی به الدنگی؟! از خودت بیرون بیا، از این رفتار زشت خودت بیرون بیا، از این عادات زشتت بیرون بیا، از این افکار زشت خودت خارج شو، از این ملکات کثیف و پلیدی که گرفتارش هستی خارج شو. آیا تو با آن کارها از نحوست بیرون می آیی؟!
سیزده چه گناهی دارد؟ خانه و زندگی ات
چه گناهی دارد؟ از سمنو چه کاری ساخته است؟! از سبزه گرهزدن چه کاری ساخته است؟!
به خدا ننگ این مردم است که روز سیزده را به عنوان سیزده بدر [بیرون] می روند؟
من نمی فهمم آنهایی که اسم تنویر افکار و پرورش افکار روی کار خودشان میگذارند
چرا یک کلمه نمیگویند. بعضی برعکس، ترویج و تشویق میکنند! روز ولادت خاتمالانبیاء
که باید روز تعطیل باشد و مردم بیایند از تعلیمات آن بزرگوار استفاده کنند ما روز
تعطیلی نداریم، روز ولادت شاه مردان علیبنابیطالب برای ما تعطیل رسمی نیست، روز
ولادت حسینبنعلی برای ما تعطیل رسمی نیست،ولی روزی که سمبل خرافه و حماقت ماست
روز تعطیلی است. بدانید این مسائل مال اسلام نیست، ابداً، نه سیزده صَفَر نه غیر
صفر. من حتی به تمام مدارک و اخبارش مراجعه کردم.
اشتباه برخی علما
متأسفانه بعضی از علمای بزرگ ما یک چیزهایی راجع به اختیارات روزها نوشتهاند.
وقتی نگاه کردیم دیدیم آنها هم روی این حساب که به خیال خودشان مردم را از منجّمها
برگردانند، از چاه درآوردهاند به چاله انداختهاند؛ یک چیزهای بدون سندی را نقل
کردهاند. ولی ما اخبار بسیار معتبری در این زمینه داریم که به ما گفتهاند ابداً
دنبال این حرفها نروید. اوضاع کواکب دلالت میکند بر چه و چه، امروز برای فلان
کار شاید و برای فلان کار نشاید؛ اینها از اسلام نیست و ضد اسلام است.
اسلام با تطیّرهایی که در جاهلیت بود
مبارزه کرد. البته علتی دارد که اینها بعد پیدا شد. وقتی که دوره ترجمه آثار
دیگران فرا رسید و از آثار یونانی و هندی و احیاناً ایرانی چیزهایی ترجمه کردند
خلفا بیش از هرچیزی به مسئله نجوم احکامی توجه کردند، از بس که علاقه مند به
سرنوشت شخص خودشان بودند که طالع و ستاره هایشان را ببینند. از آن زمان مسئله
نجوم احکامی رایج شد. بعد کمکم اینها وارد مسائل مذهبی و دینی هم شد، به دست
یهودیها و شاید بیشتر از دیگران هندیها و به دست افرادی که معتقد به این امور
بودند. چون عامه مردم نمی پذیرفتند، میآمدند مثلاً می گفتند پیغمبر اکرم یا
امیرالمؤمنین و یا امام صادق چنین فرموده است. ولی ما در متون احادیث معتبر خودمان
از این حرفها چیزی نداریم؛ یک چیزهایی در قرن ششم و هفتم شاید به نام حدیث درآمده
و قبل از آن نبوده است یا اگر قبل از آن اندکی هست، بدون سند است و بدون اینکه
معلوم باشد که از کجا پیدا شده؛ همین قدر میگوید در فلان کتاب چنین حرفی آمده و
فلان عالم هم آن را نقل کرده است. اینها مربوط به اسلام نیست.
نگاهی به روایات
برای اینکه من وقت شما را زیاد نگیرم، قسمتی از اینها را بهطور اختصار برایتان
نقل میکنم که شما بشنوید و تعجب کنید که ما چرا این جور هستیم؟!
یکی از چیزهایی که در اینجا هست و برای خود من هم خیلی جالب بود این است: معمول ما
این است که وقتی خانه مان را عوض میکنیم و میخواهیم به خانه جدید برویم یک
گوسفند میکشیم. یا اگر چشمهای جاری میکنیم، کار نوی میکنیم، یک گوسفند میکشیم.
وسائل، جلد دوم، صفحه 198 از معانیالاخبار صدوق نقل میکند که پیغمبر اکرم «نَهى
عَنْ ذَبائِحِ الْجِنّ»ِ پیغمبر از ذبایح جن نهی کرد. معلوم میشود اسم اینها در
قدیم ذبیحةالجن بوده است. بعد فرمود: «وَ هُوَ أنْ یَشْتَرِىَ الرَّجُلُ الدّارَ
أَوْ یَسْتَخْرِجَ الْعَیْنَ وَ ما اشْبَهَ ذلِکَ»؛ یعنی کسی خانهای میخرد یا
چشمهای را استخراج و جاری میکند یا کاری مثل اینها میکند «فَیُذْبَحُ لَهُ
ذَبیحَةٌ لِلطِّیَرَةِ»؛ بعد گوسفندی را میکشند برای اینکه جلو چشم مردم را
بگیرند «مَخافَةَ إنْ لَمْیَفْعَلْ اَنْ یُصیبَهُ شَىْءٌ مِنَ الْجِنِّ»؛ اگر
این کار را نکنند جنها به او آسیب می رسانند. (ما می گوییم چشم زخم، معلوم میشود
عربهای جاهلیت می گفتند جن میآید این کار را میکند) «فَاَبْطَلَ ذلِکَ
النَّبِىُّ وَ نَهى عَنْهُ»؛ پیغمبر اکرم این سنت رایج جاهلیت را- که دومرتبه در
میان ما رایج شده است- باطل کرد. این کتاب وسائل از کتب معتبر حدیث ما، این هم
مدرکش که عرض کردم.
ما چند روایت داریم که مربوط به زمان حضرت هادی است، چون عصر ایشان بیشتر عصری بوده است که نجوم احکامی آمده است و این حرفها را سؤال میکردهاند. احمد دقّاق بغدادی گفت: «کَتَبْتُ الى ابِى الْحَسَنِ الثّانى أسْئَلُهُ عَنِ الْخُروجِ یَوْمَ الْاَرْبَعاءِ لایَدورُ» از امام هادی از چهارشنبه آخر ماه سؤال کردم. «فَکَتَبَ: مَنْ خَرَجَ یَوْمَ الْاَرْبَعاءِ لایَدورُ خِلافاً عَلى اَهْلِ الطِّیَرَةِ وُقِىَ مِنْ کُلِّ آفَةٍ وَ عوفِىَ مِنْ کُلِّ عاهَةٍ»؛ فرمود: هرکسی که به رغم مردمی که این¬جور فکر میکنند و فال بد میزنند مخصوصاً روز چهارشنبه آخر ماه (یا آخر سال) بیرون برود؛ یعنی به خدا توکل کند، خداوند در ازای این توکل و این مخالفت با اهل تطیّر، او را از هر آفت و بیماریای حفظ میکند.
پیغمبر اکرم9فرمود: «کَفّارَةُ
الطِّیَرَةِ التَّوَکُّلُ»؛ کفاره طیَره توکل است. اینکه کلمه «کفاره» به کار رفته
است یعنی طیره، گناه است؛ اگر میخواهید این گناه از بین برود توکل بکنید، اثر این
گناه از میان میرود.
همچنین پیغمبر اکرم وقتی¬که میخواست به مسافرت برود میفرمود: «اللهُمُّ لا
طَیْرَ الّا طَیْرُکَ وَ لا خَیْرَ اِلّا خَیْرُکَ وَ لا اِلهَ غَیْرُکَ. اللهُمَّ
لایَأْتى بِالْحَسَناتِ اِلّا اَنْتَ وَ لایَذْهَبُ بِالسَّیِّئاتِ اِلّا اَنَتَ
وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله الْعَلِىِّ الْعَظیمِ».
اینها چیزهایی است که باید در کتیبه های بسیار بزرگ با آب طلا بنویسند؛ ببینید روح توحید و روشن بینی و واقع بینی چقدر در آن موج میزند: خدایا طیر و فال بدی نیست مگر آنچه از ناحیه تو بیاید (یعنی آنچه که تو به¬عنوان مجازات اعمال به ما میدهی) و خیری نیست مگر خیری که از ناحیه تو بیاید، معبودی جز تو نیست (اشاره به این است که اینها بوی شرک و بتپرستی میدهد). خدایا حسنات را جز تو نمیدهد و سیئات هم جز از ناحیه [تو دفع نمیشود؛] مخزن تو هستی، من اگر حسنات را میخواهم از تو می خواهم، و اگر دفع سیئات را می خواهم از تو می خواهم.
در این زمینه روایت زیاد داریم. یک روایت دیگر را نقل میکنم. در تحفالعقول نقل میکند که مردی به نام حسن¬بن-مسعود گفت: «دَخَلْتُ عَلى ابِىالْحَسَنِ عَلِىِّ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ قَدْ نُکِبَتْ اِصْبَعى»؛ من بر امام هادی وارد شدم در حالی که انگشتم زخم و مجروح شده بود، یعنی آفت دیده بود. «وَ تَلَقّانى راکِبٌ وَ صَدَمَ کِتْفى»؛ بین راه، در حالی که ناراحتی انگشتم را میکشیدم یک سوارهای به من تنه زد به طوری که کتف من مجروح شد «وَ دَخَلْتُ فى زَحْمةٍ»؛ با هزار زحمت داخل شدم. «فَخَرَّقوا عَلَىَّ بَعضَ ثِیابى»؛ (روز ازدحام بوده است) وقتی وارد شدم جمعیت خیلی زیاد بود، قسمتهایی از لباس من هم پاره شد.
به این حال من بر امام هادی وارد شدم. تا وارد شدم گفتم: «کَفانِىَ اللهُ شَرَّکَ مِنْ یَوْمٍ»؛ چه روز شومی بودی تو امروز! ببین انگشت من این¬جور شد، شانه من این¬طور شد و لباسم چنین شد؛ امروز برای من چه روز بد یمنی بود! «فَما اَشْاَمَکَ!»؛ ای روز چه روز بدی بودی تو! «فَقالَ لى ابُوالْحَسَنِ: یا حَسَنُ! هذا وَ انْتَ تَغْشانا؟!»؛ حسنبنمسعود! تو از این طرف این حرف را میزنی از آن طرف به خانه ما میآیی؟! ببینید تعبیر چقدر رسا و عالی است! تو به خانه ما میآیی و چنین حرفی را میزنی؟! مثل اینکه در خانه امام بیاید و مثلاً- العیاذ بالله- علیبنابیطالب7را سبّ کند یا انکار نبوت پیغمبر و یا انکار توحید را بکند.
«تَرْمى بِذَنْبِکَ مَنْ لا ذَنْبَ لَهُ» گناه خودت را به گردن آن کسی میگذاری که گناهی ندارد؟! به گردن روز و یوم میگذاری؟! (عرض کردم دفاع از سیزده و دفاع از روز؛ ببینید اینجور دفاع میکنند) «قال الْحَسَنُ: فَاثابَ الَىَّ عَقْلى»؛ حسنبنمسعود گفت: با این حرف امام، مثل اینکه عقل من قبلاً از سرم پریده بود باز آمد. «وَ تَبَیَّنْتُ خَطَئى» فهمیدم اشتباه کردهام. «فَقُلْتُ: مَوْلاىَ اسْتَغْفِرُ اللهَ». آقایم! من از این گناهی که مرتکب شدم استغفار میکنم. «فَقالَ: یا حَسَنُ! ما ذَنْبُ الْاَیّامِ حَتّى صِرْتُمْ تَتَشَأَّمونَ بِها اِذا جوزیتُمْ بِاَعْمالِکُمْ فیها»؛ حسن!
پس از آنکه شما میبینید بشر جز نتیجه اعمال خودش نیست پس گناه ایام و روزها چیست؟! دوشنبه و چهارشنبه چه گناهی دارد؟! سیزده و پانزده چه گناهی دارد؟ این شعر که:
هفت
روز نحس باشد در مهیب/سه و پنج و سیزده با شــانزده
زان حـذر کن تا نیـــابی هیــــچ رنج/بیستویک با بیستوچهار و بیست وپنج
یعنی چه؟! «فَما ذَنْبُ اَلْایّام؟! قالَ الْحَسَنُ: انَا اسْتَغْفِرُ اللهَ
ابَداً وَ هِىَ تَوْبَتى»؛ آقاجان! استغفار میکنم و توبه من همین باشد که در حضور
شما توبه کردم. «قالَ: وَالله مایَنْفَعُکُمْ وَلکِنَّ اللهَ یُعاقِبُکُمْ
بِذَمِّها عَلى ما لا ذَمَّ عَلَیْها فیهِ»؛ به خدا قسم که این حرفها که ایام را
گنهکار بدانید و برای آنها شئامت و نحوست قائل شوید، نه تنها فایده ای به حالتان
ندارد، بلکه خداوند شما را معاقب خواهد کرد، خدا علیه شما اعلام جرم خواهد کرد که
چرا مخلوق بیگناه مرا مجرم دانستید؟ من این روزگار را بیگناه دانستم. ای کسی¬که
می گویی «فلک کج رفتار» تو گنهکاری، بنده بی گناه خدا را مجرم می دانی.
ای کسی¬که می گویی «چرخ کج مدار» روی این منطق، تو آدم گنهکاری هستی؛ خدا در قیامت میآید از تو سؤال میکند، میگوید بگو این موجوداتی که در مدارهای خودشان حرکت میکردند کدامیک از آنها از مسیر خودشان منحرف شدند که انحراف آنها از مسیرشان سبب نکبت و بدبختی تو شد؟! «أَ ماعَلِمْتَ یا حَسَنُ»؟ [آیا دانستی حسن؟] اصل کلی: بشر باید بداند که خدا پاداش و کیفر را روی یک حساب معین میدهد؛ بر حساب اعمال و افکار و عقاید بشر میدهد، بر اثر اخلاق نیک یا بد بشر میدهد. بنابراین انسان نباید در این زمینهها کوچکترین فکری یا خیالی به خودش راه بدهد. باز هم روایاتی در این زمینه داریم که دیگر من عرایض خودم را در همینجا خاتمه میدهم.
- ۹۳/۰۱/۰۵